جدول جو
جدول جو

معنی ده زن - جستجوی لغت در جدول جو

ده زن
(دِهْ زَ)
زن که از ده باشد. زن روستایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساده زنخ
تصویر ساده زنخ
ساده رو، پسری که هنوز ریش در نیاورده ساده رخ، ساده زنخ، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
کسی که دهل می زند، دهل نواز
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ یِ زِ)
زنازاده. حرام زاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به زاده و زنازاده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ زَ نَ)
امرد. بیریش. که ریش نیاورده باشد. ساده. ساده روی. ساده رخ. ساده زنخدان. ساده شکر. ساده نمک:
صحبت کودگک ساده زنخ را مالک
نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز.
ناصرخسرو.
به ساده زنخ میل داری و داری
گزی در گزی ریش و سبلت نهاده.
سوزنی.
حریف ساده زنخ باید اندرین مجلس
نعوذباﷲ اگر را ویا و شین دارد.
کمال اسماعیل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ زَ نَ)
کنایه از جوان بیریش. امردی که هنوز خط بر نیاورده باشد. (آنندراج). امرد. که ریش نیاورده باشد. ساده. ساده رخ. ساده روی. ساده زنخ. ساده شکر:
ساده زنخدان بدم و ساده کار
ساده نمک بودم و ساده شکر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
دهی از دهستان برده سره است که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 776 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ / دِ)
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) :
حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن
خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم.
خاقانی.
هر که سخن نشنود از عیب پوش
خود شود اندر حق خود عیب کوش
گر که زند خنده بر او مرد و زن
او هم از آن خنده شود خنده زن.
امیرخسرو دهلوی.
، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ زَ)
در حال خندیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
جام ز عشق لبش خنده زنان شد چو گل
وز لب خندان او بلبله بگریست زار.
خاقانی.
خنده زنان چو زنگیان ابر ز روی اغبری.
خاقانی.
خنده زنان از کمرش لعل ناب.
نظامی.
تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتراقت.
سعدی.
گفتم آه از دل دیوانۀ حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانۀ کیست.
حافظ.
، مسخره کنان. تمسخرکنان
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ زَ نَ)
گشاده عنان. عنان رهاکرده. آزادعنان:
گشاده زنخ کردش و تیزتک
بدیدش که دارد دل و زور و رگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنکه دهل زند. آنکه دهل نوازد. دهل نواز. طبال. (یادداشت مؤلف). طبال و دف زن و کسی که طبل می نوازد. (ناظم الاطباء) :
دهل زن چو شد بر دهل خشمناک
برآورد فریاد ازآب و خاک.
نظامی.
کهن شده ست به غزنین فکنده در میدان
دهل زنند بر او خود دهل زنان بر در.
عنصری.
خروس غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.
نظامی.
دهل زن چو زد بر دهل داغ چرم
هوای شب سرد را کرد گرم.
نظامی.
خوشا هوشیاران فرخنده بخت
که پیش از دهل زن ببندند رخت.
(بوستان).
که ناگه دهل زن فروکوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس.
(بوستان).
دهل زن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غَ گِ رِ تَ / تِ)
دم زننده. نفس زننده. که نفس بکشد. (یادداشت مؤلف) :
منت نهنگ دم زن دریای مردمی است
در مردمی ندارد دریای تو نهنگ.
سوزنی.
و رجوع به دم زدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِکَ)
دف زننده. دف کوبنده. نوازندۀ دف. آنکه از دف طبق اصول آوا برآورد. دفاف. صناج. (دهار) :
یا رب ستدی ملک ز دست چو منی
دادی به مخنثی نه مردی نه زنی
از گردش روزگارمعلومم شد
پیش تو چه دف زنی چه شمشیرزنی.
(منسوب به لطفعلی خان زند).
و رجوع به دف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساده زنخ
تصویر ساده زنخ
آنکه بر عارضش موی نباشد ساده زنخ، محبوب معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم زن
تصویر دم زن
دم زننده، نفس زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده زنخی
تصویر گشاده زنخی
حالت و کیفیت گشاده زنخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده زنخ
تصویر گشاده زنخ
آنکه زمامش را رها کرده باشند مطلق العنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
آنکه دهل نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دف زن
تصویر دف زن
نوازنده دف آنکه دف را طبق اصول به صدا درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده زنبور
تصویر پرده زنبور
پرده ایست از موسیقی قدیم: (مساز توشه ره ازریا که نتوان ساخت نوای خانه عنقا ز پرده زنبور) (سیف اسفرنگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده زنخ
تصویر ساده زنخ
((~. زَ نَ))
جوانی که هنوز ریش درنیاورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
((~. زَ))
آن که دهل می نوازد
فرهنگ فارسی معین
خستگی به در کردن، توقف در بین راه جهت استراحت
فرهنگ گویش مازندرانی